روزی از روزها زن و شوهری با کشتی به مسافرت رفتند.
کشتی چند روز را آرام در حرکت بود که ناگهان طوفانی آمد
و موج های هولناکی به راه انداخت و کشتی پر از آب میشد و ترس همگان را فراگرفت
و ملوان نیز می فهمید که همه در خطرند و نجات از این گرفتاری نیاز به معجزه خداوندی دارد.
زن نتوانست اعصاب خود را کنترل کند و بر سر شوهر داد و بی داد می زد
اما با آرامش شوهر مواجه شد پس بیشتر اعصابش خورد شد و او را به سردی و بی خیالی متهم کرد...
شوهر با چشمان و روی درهم کشیده به زنش نگریست و خنجری بیرون آورد
و بر سینه زن گذاشت و با کمال جدیت و با صدایی بلند گفت:
آیا از خنجر نمی ترسی؟ گفت: نه!
شوهر گفت:چرا؟!!
زن گفت: چون…چون خنجر در دست کسی است
که به او اطمینان دارم و دوستش دارم..
شوهر نیز تبسمی زد و گفت: حالت من نیز مانند تو هست…
این امواج هولناک را در دستان کسی می بینم که بدو اطمینان دارم و دوستش دارم!!
آری! زمانیکه امواج زندگی تو را خسته و ملول کرد…
و طوفان زندگی تو را فرا گرفت…
و همه چیز را علیه خود می دیدی…
نترس! زیرا خـدایت تو را دوست دارد و اوست که بر همه طوفانهای زندگیت توانا و چیره است…
بسم الله الرحمن الرحیم
رَّبَّنَا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنَا وَإِلَیْکَ أَنَبْنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیرُ
پروردگارا! ما بر تو توکل کردیم و به سوى تو بازگشتیم، و همه فرجامها بسوى تو است
ممتحنه آیه 4
منبع:http://shabhayetanhayi.ir/2014/09/28
تاریخ : پنج شنبه 94/4/4 | 8:0 عصر | نویسنده : ابوالفضل خواجه | نظرات ( ) |