آشفته است خیالم
همچون گندم زاری که دستخوش باد شده
به هر سو که باد بوزد قد خم میکنم
چقدر زیباست دیدن رقص گندمزار
که تسلیم است در برابر سرنوشت
و چه مدح زیبایی زمزمه میکند او
به راستی چه می خواند او در پیچ و خم های عاشقیش
خدا را شکر میکند
از اینکه یه بار نشسته
از اینکه یک دانه بوده و حال
هفتاد دانه شده
.
.
.
وچه تقدیر زیبایی دارد گندم
نان می شود برای فقیری
ثواب میشود برای فقیر نوازی
بی شک این اندیشه گندمزار را راضی و خشنود نگه داشته
او سر تعظیم فرود می اورد و تسلیم است
آیا تسلیم تقدیر می شویم؟
تسلیم بادهای نوازشگر خداهستیم؟
به او اعتماد داریم؟
قلبمان را با دعا و ذکر یارب یارب آرام میکنیم؟
.
.
.
یارب.... یارب....
تاریخ : دوشنبه 94/5/12 | 10:0 صبح | نویسنده : ابوالفضل خواجه | نظرات ( ) |