این ماجرای تلخ حقیقی است و چند روز پیش برای یکی از بستگانم اتفاق افتاد:
به خانه ی مشتری که رسیدم (برای سرویس تاسیسات)، زنی به همراه
یک مامور دم در ایستاده بودند و با جوانی که بر پشت بام خانه بود صحبت
می کردند:بیا پایین ، کارت نداریم .و جوان فریاد می کشید:نمیام...
زن چادرش را مرتب کرد و رو به من گفت:پسرم است، دیشب به حدی شیشه
مصرف کرد که می خواست با چاقو سرم را ببرد وگردنم زخمی شد،به
سختی از دستش فرار کردم،قبلا هم این کار را کرده.
به همراه زن ومامور داخل حیاط رفتم و جوان فریاد می کشید:غلط کردم،ببخشید ...
بعد از دقایقی با اصرار مامور ومادرش راضی شد، از پله ها پایین بیاید. به پایین
پله ها رسید مامور به سمتش رفت و با هم در گیر شدن،با آنکه معتاد و بی جان
بود اما نمی گذاشت مامور به دستش دستبند بزند؛
ترس د ر چشمانش موج میزد و فریاد می کشید. مامور از من خواست
کمک کنم،دستانش را گرفتم و به زحمت توانستیم به دستش دستبند بزنیم.
جوان التماس می کرد ،رهایش کنیم. مامور، جوان را با خود به کلانتری برد .
و من در آن خانه به کارم مشغول شدم .
اماذهنم در گیر آن جوان بود؛ ای کاش در زندان یا کمپ ترک کند، اگر معتاد نبود
با آن قدرت بدنی، در خیلی از رشته های ورزشی و شغلی می توانست
موفق باشد؛نه اینکه در توهمات، سر مادرش را ببرد...
خدایا!جوانان گمراه نیاز به لطف و رحمتت دارند که راهشان را پیدا کنند، یا ارحم الراحمین...
بسم الله الرحمن الرحیم
اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ // صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ
ما را به راه راست هدایت کن... //راه کسانى که
آنان را مشمول نعمت خود ساختى،
نه کسانى که بر آنان غضب کرده اى، و نه گمراهان
حمد آیه 6 و 7